۱۳۸۳ بهمن ۸, پنجشنبه

اين بود هديه روز تولدم: نمي‌خواهيم پيام ايرانيـان را بشنويم!

چندي پيش كه از سر هشدار در مورد فاجعه‌اي كه با اجراي پروژه شارع 2 بر سر اينترنت ايران خواهد آمد يادداشتي با عنوان « پروژه شارع 2، پايان عصر اينترنت در ايران؟ » نگاشتم به اندك زماني شركت البرز در تهران سدي در برابر وبلاگ نهاد و خوانندگان تهراني را از ديدن اين صفحه محروم ساخت. به دوستاني كه مشتاق خواندن نوشته‌هاي اين قلم بودند دو آدرس آينه از وبلاگ را ارائه كردم و به ظاهر مشكل به طور موقت برطرف گرديد. عصرگاه روز 4 بهمن كه سالروز تولدم بود و دوستان دور و نزديك از سر لطف تبريكي مي‌گفتند خسته و غمگين از خبري كه صبح‌گاه از دوستي شنيده بودم و تمام روز را به كامم زهر كرده بود به خانه بازگشتم و پنجره مجازي يادداشت‌هايم را گشودم كه به يكباره چشمانم بر صفحه مونيتور مات ماند: دسترسي شما به اين سايت ممكن نيست. وبلاگ پيام ايرانيـان فيلتر شد، به همين راحتي. وبلاگ و تمامي آدرس‌هاي آينه و هر آدرسي كه به صفحه‌اي از صفحات وبلاگ Refresh مي‌شد علامت عبور ممنوع بر پيشاني داشتند. شايد تقدير اين بود كه من چند كلامي را كه مدت‌ها بود در نهانخانه دلم باقي بود بر زبان بياورم و در سالروز ميلادم به جاي يادآوري خاطرات گذشته به بازبيني كارنامه « پيام ايرانيـان » بپردازم.
در نگاه اين قلم وبلاگ پيام ايرانيان در اين يكسالي كه از تولدش مي‌گذرد و كارنامه‌ي نزديك به دوسالي كه نويسنده‌اش از حضور قلمي در اينترنت دارد وبلاگ موفقي بوده است، نه در جذب مخاطب كه بازديدكنندگانش از بسياري وبلاگ‌ها و سايت‌ها اندك‌تر بوده و نويسنده‌اش خواننده بي‌سر و صداي وبلاگ‌هاي پرمخاطب و پرمحتوا بوده است و همين امر او را نزد بزرگان وبلاگستان ناشناخته ساخته است. در كنار آن نگارنده از كامنت‌گذاري‌هاي بي‌حاصل گريزان بوده و سوداي تبديل اين پنجره را به بنگاهي تبليغي را نيز در سر نداشته و ندارد. همين است كه « پيام ايرانيان» ناشناخته مانده است و تنها معدودي از وجودش آگاهند. « پيام ايرانيان » كوشيده است مخاطب و خواننده خويش را به فكر كردن وادارد و اين را منتهاي هدف خويش قرار داده است. او البته تلاش كرده در اين راه از منطق و استدلال براي طرح موضوع و نقد بهره گيرد. حق « پيام ايرانيان » در دوران فعاليت هرگز آنگونه كه بايد، ادا نشده است. اين وبلاگ هنوز نتوانسته است جايگاهي در خور و شايسته بيابد. اين موضوع نه تنها نظر بي‌تعصب نگارنده است كه بيشتر دوستان حلقه فكري اين قلم نيز بر اين باورند.
نگارنده اگرچه هرگز بخت نوشتن در روزنامه را نداشته است اما در سالروز تولدلش طعم تلخ توقيف را چشيد. تازه آنهنگام بود كه ميزان علاقه خويش را به وبلاگم دانستم. او دوست و همنشين صميمي و بي‌آلايش تمام لحظه‌هاي خلوتم بود. پنجره‌اي بود كه مرا به جهان پيرامون متصل مي‌ساخت. از طريق آن مي‌گفتم و مي‌شنيدم. امروز اما به تاوان حقيقت‌گوئي و نقد سالم اين پنجره در هم كوبيده شده است و به جاي آن پارچه بزرگي نصب شده است كه پرواز را علامت ممنوع مي‌دهد.
« پيام ايرانيان » در حالي به ليست وبلاگ‌ها و سايت‌ها فيلتر شده افزوده شده است كه بسياري از سايت‌ها و وبلاگ‌هائي كه به صراحت عليه بنيانگذار و رهبر حكومت مطلب مي‌نويسند، با متلك‌هاي گاه و بيگاه از آنها و ساير مسؤولان نظام ياد مي‌كنند، مباني حكومت را زير سوال مي‌برند و از مقاله و يادداشت و طنز براي كوبيدن جمهوري اسلامي بهره مي‌گيرند فيلتر نشده‌اند و اين تناقض، پرسش‌هاي بي‌پاسخي را در ذهنم ايجاد مي‌كند. آنچه در طي عمر وب‌نگاري اين قلم بر اين صفحه نقش شده است جز نقد سالم و منطقي و به دور از تعصب‌ورزي‌هاي مرسوم نبوده است. هر كس بتواند در عمر وب‌نگاري اين قلم، جمله يا كلمه‌اي در دعوت مردم به انقلاب يا قيام مسلحانه بيابد يا كلمه‌اي توهين‌آميز يا فحش‌گونه در نوشته‌هايم پيدا كند مرا در توبه از راه رفته ياري داده است! شايد اگر مرحوم پدر مي‌دانست پسر نورسيده، روزي به نكبت خواندن و آسيب نوشتن گرفتار مي‌آيد و كار حرامي به وقاحت مقاله نويسي و روشنگري مرتكب خواهد شد هرگز براي تولدش آنچنان خوشحال نمي‌شد!!!

پي‌نوشت 1: آدرس وبلاگ پيام ايرانيان ( رها از سد فيلتر ) ، از اين پس يادداشت‌هاي نگارنده به طور همزمان در هر دو وبلاگ منتشر خواهد شد.
پي‌نوشت 2:‌ اين مطلب را عصرگاه روز 4 بهمن نگاشتم اما فيلترينگ وبلاگ، دل و دماغي برايم باقي نگذاشته بود تا به اتمام و بازخواني آن بپردازم. عنوان يادداشت را به محمد گفتم و او نيز پسنديد و تيتر مطلبش را نيز همان قرار داد. با سپاس از يادداشت زيبايش.

۱۳۸۳ بهمن ۴, یکشنبه

از بهمن 57 تا بهمن 83 ... میلاد مسعود در دو اپیزرود

آنچه در پي آمده است اظهار لطف دوست گرانقدرم محمد واعظي است، يادداشت زيبايش را بي کم و کاست در اين صفحه مي‌گذارم

مکان : بیمارستان عیسی بن مریم اصفهان
زمان : 4 بهمن 1357

ساعتش را نگاه می کند ؛ شب از نیمه گذشته است ؛ تحمل راهروهای بیمارستان و بوی الکل و خون را ندارد , توی حیاط بیمارستان مضطرب قدم می زند ، سیگاری می گیراند و دودش را در هوا پخش می کند ، به چند ساعت قبل فکر می کند که با چه زحمتی خود را از سر کار به بیمارستان رسانده بود ، توی شهر حکومت نظامی است و این روزها نابسامانی اوضاع بیشتر شده است ؛ دایی می گفت: " نمی دانی با چه مصیبتی به بیمارستان رساندیمش ، از کوچه پس کوچه ها و دور از چشم پاسبان ها و بعد از چند بار توقف و سوال و جواب و متقاعد کردن نگهبانان و سربازان " ...
دل توی دلش نیست ، از یک طرف نگران است و از سوی دیگر خوشحال ، قرار است پدر شود ...
ساعتش را نگاه می کند ، عقربه های ساعت 1.30 بامداد را نشان می دهند ، سیگاری دیگر روشن می کند و سراسیمه به این سو و آن سو می رود ، یکی از دور با عجله به سمتش می آید و با شادی طلب مژدگانی می کند ... پدر شده است ...
" مسعود " به دنیا آمده است ... از شادی توی پوستش نمی گنجد ؛ می خواهد همه شهر را شیرینی بدهد ؛ برود کنار زاینده رود و پای بکوبد و شادی کند ... آخر " مسعود" به دنیا آمده است .


مکان : ...
زمان : بامداد 4 بهمن 1383

مسعود امروز27 ساله می شود ؛ این جمله برای آنهایی که مسعود را برای اولین بار از نزدیک می بینند بیشتر به یک شوخی شبیه است ؛ چون ظاهر جدی مسعود چیزی حدود 35 سال را نشان می دهد و اندیشه و تفکرش اصلا در دایره محدود اعداد و ارقام نمی گنجد . وقتی مسعود و دغدغه هایش را با جوانان هم نسلی اش مقایسه می کنم ، در بیشتر مواقع آنچه نصیبم می شود فقط افسوس است و بس ، افسوس از این جهت که اگر همه جوانان ما به اندازه مسعود رشد و تعالی فکری داشتند ، وضعیت کنونی ما مطمئناً بهتر از وضع فعلی بود .
از آن هنگام که مسعود را شناخته ام ، نوع نگاهم نسبت به مسائل اطرافم تغییر محسوسی کرده است و سعی می کنم همیشه منطق را در کارها و تصمیم گیری هایم دخالت دهم و احساس را پشتوانه قرار دهم ، رابطه من و مسعود بسیار فراتر از یک دوستی معمولی است ، بی اغراق و بدون تعارف بگویم : " مسعود از برادر هم به من نزدیکتر است " ، مسعود در همه حالات همراه و همپای من بوده است ، در گریه ها و خنده ها ... در خوشی ها و ناخوشی ها ...
آن وقت هایی که یک گوش شنوا می خواستم تا برایش درددل کنم و خودم را خالی کنم ، مسعود را همیشه در کنار خود دیده ام .
یک تله پاتی عجیب بین من و مسعود وجود دارد که ما را به هم بسیار نزدیک می کند ، بسیار اتفاق افتاده است که در مورد یک موضوع خاص یک نظر و عقیده مشترک داشته باشیم ، حرفی که می خواهیم بزنیم ؛ یکسان بوده باشد ، در یک زمان دلتنگ هم شویم و در یک زمان به غار تنهایی خودمان پناه ببریم .
مسعود بر خلاف ظاهر جدی اش ، شخصیتی بسیار شوخ و بذله گو دارد و در این جنبه اصالت اصفهانی اش را کاملا حفظ نموده است ، مسعود برای همه حرف های آدم یک تکه آماده دارد و از این روست که من با همه سوابق بی شمار شرارت هایم پیش مسعود و فقط مسعود دست هایم را به علامت تسلیم بالا می برم .
امروز روز میلاد مسعود است ،
مسعود عزیزم ، برادر خوب و مهربانم ؛ برای روز میلادت سبد سبد گل های مریم و یاس را پیشکش می کنم و ساده می گویم : " تولدت مبارک " ...